هيچ الحکايات

جون 4, 2012

داستانک…

Filed under: Uncategorized — هیچكی هیچكس @ 8:18 ب.ظ.

داستانکی برای روز پدر(يا روزی که صاحب دوچرخه شدم!)

حال خودم رو نميفهميدم…….وقتی پدرم با اون دوچرخه ا ی که هميشه آرزوشو داشتم از در خونه اومد تو سر از پا نميشناختم……دقيقا همونی بود که دنبالش بودم…..بهش میگفتن دوچرخه موتوری…زرد رنگ بود……با يه صفحه پلاستيکی بزرگ جلوش که روش يه عدد 66 سياه رنگ نوشته شده بود……ديگه میتونستم تو کوچه سرمو بالا بگيرم و ديگه منتظر این نباشم که از خستگی بقيه بچه ها استفاده کنم ويه دوری با دوچرخشون بزنم و دلی از عزا در بيارم…….خيلی هم دلم میخواست يه دوچرخه داشته باشم تا بتونم وقتی بابا با دوچرخش هر روز  میره سره کار…باهاش تا يه جائی برم…..تاز ه 6 سالم شده بود ولی بابام باهام مثل يه مرد حرف میزد….يروز که ديد زيادی دارم از نداشته هام میگم و اصرار میکنم که برام دوچرخه بخرن صدام زدو خيلی جدی گفت که میخواد مثل 2 تا مرد با هم حرف بزنيم…بهم گفت که وضعمون خوب نيست و پولی هم اگه باشه بايد واسه روز مبادانيگهش داريم(از وقتی يادمه هر چی بوده زير سر این روز مبادای لعنتی بوده)….بهم گفت يخورده که بزرگتر شدم اجاز ه میده دوچرخه هرکولس سياه رنگشو برونم….ولی من اصلا گوشم بدهکار نبود……چند روزی تصميم گرفتم چيزی نخورم و از اتاقم بيرون نيام….ولی میدونستم اینا هيچکدوم به پدرم کارگر نبود……….اینجا بود که تصميم گرفتم از حربه آی که میدونستم نقطه ضعف بابامه استفاده کنم…..يه روز که مطمین بودم بابام داره حرفامو میشنوه به مامان درد دل کردم که وقتی میبينم بچه ها دوچرخه سواری میکنن دلم میگيره…..خجالت میکشم پيششون که ازشون بخوام يه بار اقلا دوچرخشون رو بدن سوار شم……..اینا رو که تعريف ميکردم حسابی اشک ميريختم…البته دروغ نباشه همش هم فيلم نبود و يخورده  دلم واسه خودم ميسوخت ..همينجور که زار میزدم يواشکی به بابا م نيگا میکردم……..بنظر ميومد که اصلا حرفای من تاثيری روش نداره…..سرشو اینداخته بود پائين و داشت روزنامشو میخوند ….اینجا بود که يه آن از بابام بدم اومد…از اینکه به فکر من نيست…..از اینکه به ناراحتيهام توجه نميکنه……روز ها گذشت و من هنوز منتظر عکس العمل بابام بودم….ديگه کم کم داشتم نا اميد میشدم که اون شب فراموش نشدنی فرا رسيد…يادمه اونشب دوچرخه  که لاستيکاش هنوز بوی تازگی ميداد رو بردم آتاقم وگذاشتمش کنار تختم   وتا صبح بهش زل زده بودم و به آويزه های رنگارنگی که از دسته ترمز هاش آويزون بود نگاه میکردم….همش ذوق فردا رو داشتم که بعد از صبحانه ….وقتی بابا با دوچرخه ميره سر کار… پشت سر دوچرخه بابا تا سر کوچه  میرفتم و به همه عالم و آدم پز میدادم…صبح که شد بدو بدو رفتم سر میز صبحانه ولی ديدم مامان تنها نيشسته داره صبحونه میخوره…….بابا اصولا عادت داشت که هرچقدر هم سرش شلوغ بود با ما صبحانه بخوره……….ولی امروز سر سفره نبود…….يواش از مامان پرسيدم بابا کجاست…..گفت….میترسيد دير به سرکارش برسه صبح زود رفت که از اتوبوس جا نمونه!……….…….بعد حدود سی سال این حرف هنوز که هنوز ه تو گوشم داره صدا میکنه……رفت که از اتوبوس جا نمونه………..رفت ….که از ……………

 

 روز پدر به تموم پدرای فداکار مبارک باشه

داستانکی برای روز پدر(يا روزی که صاحب دوچرخه شدم!)

Filed under: Uncategorized — هیچكی هیچكس @ 8:06 ب.ظ.

حال خودم رو نميفهميدم…….وقتی پدرم با اون دوچرخه ا ی که هميشه آرزوشو داشتم از در خونه اومد تو سر از پا نميشناختم……دقيقا همونی بود که دنبالش بودم…..بهش میگفتن دوچرخه موتوری…زرد رنگ بود……با يه صفحه پلاستيکی بزرگ جلوش که روش يه عدد 66 سياه رنگ نوشته شده بود……ديگه میتونستم تو کوچه سرمو بالا بگيرم و ديگه منتظر این نباشم که از خستگی بقيه بچه ها استفاده کنم ويه دوری با دوچرخشون بزنم و دلی از عزا در بيارم…….خيلی هم دلم میخواست يه دوچرخه داشته باشم تا بتونم وقتی بابا با دوچرخش هر روز  میره سره کار…باهاش تا يه جائی برم…..تاز ه 6 سالم شده بود ولی بابام باهام مثل يه مرد حرف میزد….يروز که ديد زيادی دارم از نداشته هام میگم و اصرار میکنم که برام دوچرخه بخرن صدام زدو خيلی جدی گفت که میخواد مثل 2 تا مرد با هم حرف بزنيم…بهم گفت که وضعمون خوب نيست و پولی هم اگه باشه بايد واسه روز مبادانيگهش داريم(از وقتی يادمه هر چی بوده زير سر این روز مبادای لعنتی بوده)….بهم گفت يخورده که بزرگتر شدم اجاز ه میده دوچرخه هرکولس سياه رنگشو برونم….ولی من اصلا گوشم بدهکار نبود……چند روزی تصميم گرفتم چيزی نخورم و از اتاقم بيرون نيام….ولی میدونستم اینا هيچکدوم به پدرم کارگر نبود……….اینجا بود که تصميم گرفتم از حربه آی که میدونستم نقطه ضعف بابامه استفاده کنم…..يه روز که مطمین بودم بابام داره حرفامو میشنوه به مامان درد دل کردم که وقتی میبينم بچه ها دوچرخه سواری میکنن دلم میگيره…..خجالت میکشم پيششون که ازشون بخوام يه بار اقلا دوچرخشون رو بدن سوار شم……..اینا رو که تعريف ميکردم حسابی اشک ميريختم…البته دروغ نباشه همش هم فيلم نبود و يخورده  دلم واسه خودم ميسوخت ..همينجور که زار میزدم يواشکی به بابا م نيگا میکردم……..بنظر ميومد که اصلا حرفای من تاثيری روش نداره…..سرشو اینداخته بود پائين و داشت روزنامشو میخوند ….اینجا بود که يه آن از بابام بدم اومد…از اینکه به فکر من نيست…..از اینکه به ناراحتيهام توجه نميکنه……روز ها گذشت و من هنوز منتظر عکس العمل بابام بودم….ديگه کم کم داشتم نا اميد میشدم که اون شب فراموش نشدنی فرا رسيد…يادمه اونشب دوچرخه  که لاستيکاش هنوز بوی تازگی ميداد رو بردم آتاقم وگذاشتمش کنار تختم   وتا صبح بهش زل زده بودم و به آويزه های رنگارنگی که از دسته ترمز هاش آويزون بود نگاه میکردم….همش ذوق فردا رو داشتم که بعد از صبحانه ….وقتی بابا با دوچرخه ميره سر کار… پشت سر دوچرخه بابا تا سر کوچه  میرفتم و به همه عالم و آدم پز میدادم…صبح که شد بدو بدو رفتم سر میز صبحانه ولی ديدم مامان تنها نيشسته داره صبحونه میخوره…….بابا اصولا عادت داشت که هرچقدر هم سرش شلوغ بود با ما صبحانه بخوره……….ولی امروز سر سفره نبود…….يواش از مامان پرسيدم بابا کجاست…..گفت….میترسيد دير به سرکارش برسه صبح زود رفت که از اتوبوس جا نمونه!……….…….بعد حدود سی سال این حرف هنوز که هنوز ه تو گوشم داره صدا میکنه……رفت که از اتوبوس جا نمونه………..رفت ….که از ……………

 

 روز پدر به تموم پدرای فداکار مبارک باشه

اکتبر 9, 2009

انرژی هسته ای پشم مسلم ماست!

Filed under: Uncategorized — هیچكی هیچكس @ 10:06 ب.ظ.

سازمان تبليغات اسلامی در اطلا عيه مهمی اعلام کرد که پيرو آمدن رايحه خوش تعليق غنی سازی توسط دولت منتصب و عند سياست خارجه و راضی شدن بچه به همان شکلات (خودش هم از نوع نستله صهيونيستيش)بجای در و گوهر و فرستادن سوخت به خارج از کشور
و از آنجائيکه حق سابقا مسلم ملت ایران مسلما در حال تبديل شدن به پشم است و دوباره از همانجايه قبلی که ماشا الّله رو که نيست و سنگ پای قزوين است و بايد شعاری داد وگرنه استکبار جهانی میپندارد که لال هستيم بدينوسيله از شبه مردم باقيمانده(سابقا هميشه!) در صحنه درخواست میگردد من بعد و در راهپيمائیهائی که به مناسبت جشن هسته ای (که اگر جراتش را داشتيم!) برگزار ميگردد به جای شعار معجوله ….انرژی هسته ای حق مسلم ماست…. از شعار دشمن بيچاره کن و پست مدرن….. انرژی هسته ای پشم مسلم ماست…. استفاده گردد
و من ال…. توفيق

لينک در بالاترين

ژوئیه 28, 2009

آقای وزارت کشور…شما کتکت رو بزن چيکار داری ما مجوز داريم يا نداريم!

Filed under: طنز — هیچكی هیچكس @ 3:54 ب.ظ.

يه سئوال کوچيکی واسه ما پيش اومده اونم اینه که مردم که قراره تو همه مراسم ها …چه با مجوز چه بی مجوز… کتک بخورن ديگه دادن و ندادن مجوز چه صيغه ايه؟..این مطلب من رو ياد يه داستانی ميندازه..ميگن يه بابائی شاش داشته ..دستشوئی پيدا نميکنه ميره يه داروخانه ميگه( آقا جان نفت داری؟)..داروخانه چی بروبر نيگاش ميکنه و ميگه نفت؟.. نه بابا جان اینجاداروخانس..نفتمون کجا بود؟..طرف ميگه (ای شاشيدم تو داروخانه ای که نفت نداره!)ميشاشه و ميره..دو روز بعد طرف دوباره داشته از اونجا رد ميشده باز شاشش ميگيره..ميره همون داروخانه ميگه (آقا نفت داری؟)..داروخانه چی ایندفعه ميترسه و ميگه (آره قربونت داريم!)..طرف ميگه(ای شاشيدم به داروخانه ای که نفت داره)باز ميشاشه ميره..يه هفته بعد باز داشته از اونجا رد ميشده باز شاشش ميگيره ..ميره تو داروخانه ميگه (آقا نفت داری؟)..داروخانه چی ميگه (نه آقا ..نفت نداريم..عرض داريم ..بيا اینجا..بابا تو بشاش برو تو چيکار داری ما نفت داريم يا نداريم؟!)..حالا ماجرای این وزارت کشوره..يکی نيست بگه بابا تو کتکت رو بزن..چيکار داری ما مجوز داريم يا نداريم!

لينک در بالاترين

ژوئیه 26, 2009

توطئه ای ديگر در راه است… بهوش باشيم!

Filed under: سياسی — هیچكی هیچكس @ 4:12 ب.ظ.

با مسائلی که این چند روزه بوجود آمده بنظر ميرسه کودتا چيا در کنار انحراف اذهان عمومی مشغول مزمزه کردن سناريوی ديگه ای هم هستن: سناريوی عبور از احمدی نژاد در روز مبادا و با يک تير دو نشان زدن!…ولی کدوم نشانها؟ این روزا از طرفدارای پرو پا قرص دولت زمزمه های زيادی شنيده ميشه…ده نمکی بين دکتر و مهندس فرقی نميذاره و هر دوشون رو تهديد به فرار از کشور با چادر ميکنه…انصار نيوز احمدی نژاد رو تهديد به بر کناری ميکنه…تو خيلی از وبلاگ های طرفدار دولت زمزمه پشيمونی از رای دادن به احمدی نژاد به دليل مخالفت با حکم ولايت سر داده ميشه و چندين نمونه ديگه…بنظر مياد کودتا چيا اگه به بن بست برسن ميخوان این سناريو رو رو کنن: احمدی نژاد رو به علّت عدم تابعيت مطلق از ولايت فقيه کنار بذارن…در نتيجه موسوی و کروبی هم که به علّت مخالفت علنی با ولايت فقيه از الان رد صلاحيت شده به حساب ميان..پس ميتونن با يه انتخابات نمايشی يکی ديگه از مهره های سر سپرده خودشون رو سر کار بيارن که هم مردم ديگه نتونن ا عتراض کنن و هم از طريق ديگه ای به خواست خودشون رسيده باشن و بتونن وجهشون رو ترميم کنن…پس الان واسه جنبش سبز واجبه که خواست خودش رو که به کرسی نشوندن رای های داده شدس ,بدون توجه به این جارو جنجال ها ,شفاف تر کنه و فقط به استعفا احمدی نژاد و دولت بسنده نکنه… شايد بازی پيچيده تر از اون چيزيه که فکر ميکنيم …پس بايد کاملا بهوش بود و حريف رو دست کم نگرفت!

لينک در بالاترين

ژوئیه 24, 2009

واکنش جنبش سبز به سناريوی مشائی!

Filed under: حال میکنم — هیچكی هیچكس @ 2:47 ب.ظ.

آقا نظر من اینه:واميستيم يه گوشه و تماشا میکنيم…میتونيم بعضی وقتها هم تيکه ای بيايم وخنده ای بکنيم…بذارين بين خودشون تا دلشون ميخواد زير آب هم رو بزنن …بذارين پته هم رو رو آب بريزن….بذارين فحش بدن به همديگه…بذارين تو خيابونا واسه مخالفت با این بابا مشائی کارناوال راه بندازن ….بذارين هر چقدر ميخوان بقول معروف تياتر بازی کنن و هيئت دولت رو ترک کنن و هزار تا لوس بازيه ديگه..بذارين به هم نامه بنويسن و توش همديگه رو تهديد کنن…بذارين به هم تهمت بزنن…به هم بگن منافق…اگه هم خيلی دلشون خواست چهار تا فحش خواهر و مادر هم به هم بدن بد نيست… بذارين اینقد حکم عزل و نصب بدن که حکم دونيشون پاره شه! (يادتون نره ما همينطور نزديک به صحنه وايستاديم و داريم نيگا میکنيم و به این بازی مضحک ميخنديم ها)….
قشنگ ,وقتی سيابازيشون تموم شد و آبا از آسياب افتاد و گردو خاک خوابيد فقط يه جمله بهشون میگيم..ازشون میپرسيم:
دعواهاتون تموم شد قربان؟…ديگه همه چی الان رديفه؟
خيلی خوب,پس حالا…. رای ما رو پس بدين لطفا!!

 

نونهالان دانشجو!

WEBLOG1

WEBLOG2

 
لينک در بالاترين

جون 28, 2009

صدا و سيما قبل از انتخابات از کودتا خبر داشت!

Filed under: جدی-سياسی — هیچكی هیچكس @ 3:06 ب.ظ.

يادمه دو سه روز قبل از انتخابات ما تو لبنان انتخابات پارلمانی بود,داشتم تو وب طبق معمول چرخ میزدم که فهميدم حزب الّله لبنان تو پارلمانشون شکست مفتضحانه ای خورده…ته دلم خيلی حال کردم..پيش خودم گفتم برم اخبار ایران رو گوش کنم و ببينم چطور صدا سيما تو این خبر دست و پا میزنه و میخواد این شکست رو ماسمالی کنه و با آسمون ريسمون بافتن شيخ پشمک رو پيروز میدون اعلام کنه…اخبار رو که گوش دادم خشکم زد…ديدم اخبار خون مثل يه راديو تلويزيون دمکراتيک نه تنها شکت رو خيلی راست و حسينی و بدون هيچ شيله پيله ای ا علام کرد بلکه چند دقيقه بعدش خود شيخ پشم الّله اومد و زل زد تو چشای بينندگان و خيلی راحت شکست حزبش رو قبول کردو به رقيبش تبريک گفت و ا علام کرد که هر کی تو انتخابات شکست بخوره بايد به اراده مردم احترام بذاره و خواسته هاش رو از طرق مسالمت آميز پی گيری کنه!!!جل الل خالق…صدا سيمای ما و این ناپرهيزی ها…اوّل کانال رو چک کردم که ببينم نکنه اشتباهی دارم ماهواره رو نيگا میکنم ..ولی نخير……صدا و سيمای خودمون بود…همون صدا و سيمائی که بارها تو دروغگوئی و خيانت به مردم امتحانش رو پس داده…يهو يه دلشوره ای گرفتم…آخه چی شده بود که ایندفعه بدون هيچ بامبولی این حرفا رو پخش کرده بودن..اونم در مورد شکست طفل شيرينشون حزب الّله!…يه جای کار بدجور میلنگيد…ولی پيش خودم فکر کردم شايد اینو واسه طرفدارای محمود پخش کردن که بعد شکست شلوغ نکنن..آخه من چه میدونستم اینا اینقدر وقيحن…حالا میفهمم اون لالايی ها رو واسه ما مردم داشتن میخوندن وزمينه افکار رو بخيال خودشون داشتن واسه کودتا آماده میکردن …ولی حالا بنظر مياد که بقيه ماجرا رو نخونده بودن….حالا بايد بچرخن تا بچرخيم!

لينک در بالاترين

جون 19, 2009

اطلا عيه مهم وزارت کشور :مهندسی انتخابات نبود..مهندسی معکوس انتخابات بود!

Filed under: طنز — هیچكی هیچكس @ 5:39 ب.ظ.
وزارت کشور طی ا علاميه مهمی از تمامی ملّت هميشه در صحنه درخواست کرد از آنجائی که این وزارتخانه معظم پس از زحمات شبانه روزی ابتدا نتايج کلّی و سپس نتايج استان به استان و در پی آن نتايج شهر به شهر و اکنون نيز بعد از گذشت يک هفته نتايج صندوق به صندوق را ا علام کرده است در صورت تمايل بجای استفاده از واژه موهوم مهندسی انتخابات از واژه مهندسی معکوس انتخابات استفاده گردد تا شبهه ای برای کسی باقی نماند!
و من الّله توفيق

لينک در بالاترين

جون 14, 2009

محمود…يه مثبت منفی اشتباه کردی ,این قضيه با سهميه بندی بنزين فرق داره !

Filed under: سياسی — هیچكی هیچكس @ 3:46 ب.ظ.
محمود جان…من شما را دوست دارم ولی بايد بگم اطلا عاتی که از مردم به شما دادند
غلط است!!… میدونم فکر همه جا رو کردين…ولی شايد مسئله انتخابات با مسئله سهميه بندی بنزين يه کوچولو فرق داشته باشه ها…پيش خودت گفتی ایندفعه هم مثل شب سهميه بندی يخورده شلوغ میشه و بعدش اوضا ع روبه راهه…ولی بنظر مياد مردم ایران رو خوب نشناختی…مخصوصا وقتی به ناموس شون تعرض میشه…همه مثل اونائی که ميان واست پرچم هوا میکنن نيستن قربونت..

لينک در بالاترين

آقا يه پيشنهاد کوچولو واسه راهپيمائی فردا…

Filed under: جدی-سياسی — هیچكی هیچكس @ 2:49 ب.ظ.

اگه این راه پيمائی فردا که میر حسين گفته انجام بشه… میدونيم که چقدر مردم ميان تو خيابونا…خيلی راحت میشه همشون يجا که جمع شدن همونجا تحصن کنن و بشينن وسط خيابونها تا وقتی انتخابات باطل شه….بدون هيچ خشونتی!…قشنگ با خودشون هم تنقلات ببرن و گل بگن و گل بشنون…مطمئن باشين با اون تعداد جمعيت … ضد شورش هم هيچ غلطی نميتونه بکنه…تو تموم دنيا هم این بسته شدن انسانی خيابون ها که تو نوع خودش حرکت کم سابقه ايه پخش میشه…خوب فکر میکنين با این وضع حکومت چند روز بتونه مقاومت کنه و نتايج رو باطل نکنه؟

لينک در بالاترين

صفحهٔ بعد »

وب‌نوشت روی WordPress.com.